loading...

قلب بی درد

داستان ایثار

بازدید : 276
چهارشنبه 22 مهر 1399 زمان : 13:39

شروع به در زدن کرد. صدایی از پشت در شنیده شد:" کیه؟ اومدم". در باز شد. زینب خانم با روی گشاده در مقابلش ایستاد. سلام کرد:" سلام زینب خانم" . زینب خانم با خوشحالی جواب سلامش را داد:" سلام خانم دکتر، خیلی خوش اومدین، بفرمایین ، بفرمایین داخل".ملیکا وارد خانه شد و تشکر کرد . زینب خانم در حالی که خانم دکتر را همراهی می‌کرد مرتب خوش امد می‌گفت:" خیلی خوش اومدین خانم دکتر، قدم رو چشم ما گذاشتین، بفرمایین خواهش می‌کنم، بفرمایین، بفرمایین داخل". ملیکا وارد اتاق شد و کنار پشتی که به دیوار تکیه داده شده بود نشست. زینب خانم دو زانو کنارش نشست.ملیکا گفت:" خواستم یه حالی ازتون بپرسم، یه سراغی ازتون بگیرم، خیلی وقته که بهمون سر نزدین". زینب خانم پاسخ داد:" راستش یه چند وقتی سرم شلوغه،نمی‌رسم خیلی بیرون برم".

چالش به دعوت فیونا
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی